جدول جو
جدول جو

معنی نمک شناس - جستجوی لغت در جدول جو

نمک شناس
کسی که قدر نان ونمکی را که از دیگران خورده بداند، وفادار، سپاسگزار
تصویری از نمک شناس
تصویر نمک شناس
فرهنگ فارسی عمید
نمک شناس
(گِ)
آنکه حق نمک بشناسد. مقابل حق نمک ناشناس. (آنندراج). باوفا. وفادار. سپاس گزار. (ناظم الاطباء). کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند. حق شناس. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
سگ نمک شناس به از آدمی ناسپاس
لغت نامه دهخدا
نمک شناس
سپاسگزار و وفادار کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند سپاسگزار حق شناس
فرهنگ لغت هوشیار
نمک شناس
((~. ش))
سپاس گزار، وفادار
تصویری از نمک شناس
تصویر نمک شناس
فرهنگ فارسی معین
نمک شناس
حق شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، قدردان، قدرشناس، ممنون
متضاد: ناسپاس، نمک نشناس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبض شناس
تصویر نبض شناس
پزشکی که با گرفتن نبض بیمار حالت او را تشخیص دهد، نبض شناسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک شناس
تصویر خاک شناس
کسی که انواع خاکها و خاصیت هر کدام جهت کشت و زرع را می شناسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمک نشناس
تصویر نمک نشناس
آنکه حقوق نان ونمک را رعایت نکند، نمک به حرام، ناسپاس
فرهنگ فارسی عمید
(سُ گُ)
ستاره شناس. آنکه علم فلک داند:
فلک شناس نداند براستیت شناخت
ملک ستای نداند بواجبیت ستود.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
طبیب که با بسائیدن نبض، بیماری را تشخیص دهد:
خصم من و شفیع تو خواهد شدن حکیم
کو بس طبیب نبض شناس مهذب است.
سوزنی.
دست رباب را مجس تیز و ضعیف هر نفس
نبض شناس بر رگش نیش عنای نو زند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ نَ)
نمک ناشناسی. حق ناشناسی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نمک کور. حق ناشناس. ناسپاس. که پاس نان و نمک ندارد
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شاکر نعمت. که حق نعمت و انعام دیگران بشناسد و شکر نعمت بگزارد. حق شناس. نمک شناس. مقابل ناسپاس و نمک نشناس:
که می برد به خداوند منعم محسن
پیام بندۀ نعمت شناس شکرگزار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
بافت شناس. (لغات فرهنگستان). رجوع به بافت شناس شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
شاکر. شکور.مقابل ناسپاس و کفور. (یادداشت مؤلف) :
جهاندار با فرّ و نیکی شناس
که از تاج دارد ز یزدان سپاس.
دقیقی.
دگر دیو بی دانش و ناسپاس
نباشد خردمند نیکی شناس.
فردوسی.
به جای کسی نیست ما را سپاس
اگر چند هستیم نیکی شناس.
فردوسی.
ترا باشد ار بازجوئی (رخش را) سپاس
بیابی تو پاداش نیکی شناس.
فردوسی.
ز کردار هرکس که دارم سپاس
بگویم به یزدان نیکی شناس.
فردوسی.
ز دادار باید که دارد سپاس
که اوی است جاوید نیکی شناس.
فردوسی.
مبادا که شد جان ما ناسپاس
به نزدیک یزدان نیکی شناس.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ فُ)
نان شناس و خدانشناس، کنایه از عیال و اولاد است
لغت نامه دهخدا
(زَ خَ)
دانشمندی که اثرزمین های مختلف را برای کشت و زرعهای مختلف شناسد
لغت نامه دهخدا
نمک ناشناس. ناسپاس. بی وفا
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ شِ)
عمل نمک شناس. رعایت حق ولی نعمت. سپاس گزاری. حق گزاری. حق شناسی. وفاداری
لغت نامه دهخدا
تصویری از دم شناس
تصویر دم شناس
حکیم و طبیب و دانا و کار آزموده، حکیم حاذق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
زهر شناس آنکه انواع سموم را شناسد زهر شناس
فرهنگ لغت هوشیار
چم شناس سخن شناس: روش شناس کسی که از نص کلام الله مطلع باشد: مجتهد هرگه که باشد نص شناس اندر آن صورت نیندیشد قیاس. (مثنوی. نیک. 204: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک ناشناس
تصویر نمک ناشناس
آنکه رعایت حقوق نان و نمک را نکند نمک بحرام ناسپاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک نشناسی
تصویر نمک نشناسی
عدم رعایت حقوق نان و نمک: نمک بحرامی ناسپاسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسج شناس
تصویر نسج شناس
بافت شناس
فرهنگ لغت هوشیار
دلزنه شناس تبرگشناس پزشک که بوسیله لمس نبض حالت بیمارراتشخیص دهد: دست رباب رامجس تیزوضعیف وهرنفس نبض شناس بررگش نیش عنای نوزند. (خاقانی. سج. 459)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان شناس
تصویر نان شناس
آنکه نان و طعام را شناسد. یاناشناس و خدانشناس. عیال واولاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمز شناس
تصویر رمز شناس
پرخیده دان راز شناس
فرهنگ لغت هوشیار
زنک سخن چین و نمک نشناس با این وصف باز شرم نمیکرد و با او دم از دوستی میزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک شناسی
تصویر نمک شناسی
سپاسگزاریحق شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک نشناسی
تصویر نمک نشناسی
((~. نَ))
ناسپاسی
فرهنگ فارسی معین
حق ناشناس، ناسپاس، نمک بحرام
متضاد: حق شناس، سپاسگزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پزشک، حکیم، طبیب، نبض گیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
Toxicologist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
токсиколог
دیکشنری فارسی به روسی