آنکه حق نمک بشناسد. مقابل حق نمک ناشناس. (آنندراج). باوفا. وفادار. سپاس گزار. (ناظم الاطباء). کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند. حق شناس. (فرهنگ فارسی معین). - امثال: سگ نمک شناس به از آدمی ناسپاس
آنکه حق نمک بشناسد. مقابل حق نمک ناشناس. (آنندراج). باوفا. وفادار. سپاس گزار. (ناظم الاطباء). کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند. حق شناس. (فرهنگ فارسی معین). - امثال: سگ نمک شناس به از آدمی ناسپاس
طبیب که با بسائیدن نبض، بیماری را تشخیص دهد: خصم من و شفیع تو خواهد شدن حکیم کو بس طبیب نبض شناس مهذب است. سوزنی. دست رباب را مجس تیز و ضعیف هر نفس نبض شناس بر رگش نیش عنای نو زند. خاقانی
طبیب که با بسائیدن نبض، بیماری را تشخیص دهد: خصم من و شفیع تو خواهد شدن حکیم کو بس طبیب نبض شناس مهذب است. سوزنی. دست رباب را مجس تیز و ضعیف هر نفس نبض شناس بر رگش نیش عنای نو زند. خاقانی
شاکر نعمت. که حق نعمت و انعام دیگران بشناسد و شکر نعمت بگزارد. حق شناس. نمک شناس. مقابل ناسپاس و نمک نشناس: که می برد به خداوند منعم محسن پیام بندۀ نعمت شناس شکرگزار. سعدی
شاکر نعمت. که حق نعمت و انعام دیگران بشناسد و شکر نعمت بگزارد. حق شناس. نمک شناس. مقابل ناسپاس و نمک نشناس: که می برد به خداوند منعم محسن پیام بندۀ نعمت شناس شکرگزار. سعدی
شاکر. شکور.مقابل ناسپاس و کفور. (یادداشت مؤلف) : جهاندار با فرّ و نیکی شناس که از تاج دارد ز یزدان سپاس. دقیقی. دگر دیو بی دانش و ناسپاس نباشد خردمند نیکی شناس. فردوسی. به جای کسی نیست ما را سپاس اگر چند هستیم نیکی شناس. فردوسی. ترا باشد ار بازجوئی (رخش را) سپاس بیابی تو پاداش نیکی شناس. فردوسی. ز کردار هرکس که دارم سپاس بگویم به یزدان نیکی شناس. فردوسی. ز دادار باید که دارد سپاس که اوی است جاوید نیکی شناس. فردوسی. مبادا که شد جان ما ناسپاس به نزدیک یزدان نیکی شناس. فردوسی
شاکر. شکور.مقابل ناسپاس و کفور. (یادداشت مؤلف) : جهاندار با فرّ و نیکی شناس که از تاج دارد ز یزدان سپاس. دقیقی. دگر دیو بی دانش و ناسپاس نباشد خردمند نیکی شناس. فردوسی. به جای کسی نیست ما را سپاس اگر چند هستیم نیکی شناس. فردوسی. ترا باشد ار بازجوئی (رخش را) سپاس بیابی تو پاداش نیکی شناس. فردوسی. ز کردار هرکس که دارم سپاس بگویم به یزدان نیکی شناس. فردوسی. ز دادار باید که دارد سپاس که اوی است جاوید نیکی شناس. فردوسی. مبادا که شد جان ما ناسپاس به نزدیک یزدان نیکی شناس. فردوسی